روضه عاشورا
به سوز و اشک و مناجات سر کنید امشب
به شوق مرگ شب خود سحر کنید امشب
تصور کن آقا همه یارانش رو جمع کرده،شب عاشورا داره باهاشون حرف میزنه
کمالتان پر و بال عروجتان گشته
به قله ی ابدیت سفر کنید امشب
شما به مکتب توحید زندگی دادید
یه نگاه به یارانش کرد،فرمود:ندیدم باوفاتر از اینها،استوارتر از اینها،ندیدم،بهتر و برتر از این یارها،اینها دست چین شده ها و گلچین شده های روزگارند.
شما به مکتب توحید زندگی دادید
مباد آنکه زمردن حذر کنید امشب
چه خبره کربلا؟
کنون که آب روان را به رویتان بستند
زاشک شوق لب خویش تر کنید امشب
ارباب و مولاشون مقابلشون ایستاده،داره فردارو براشون توضیح میده،آمادشون میکنه
به پیش نیزه و
امام باقرعلیه السلام فرمود:جد مارو با پنج وسیله کشتند
به پیش نیزه و شمشیر و تیر و سنگ همه
به خنده سینه ی خود را سپر کنید امشب
من چهارتاشو گفتم،پنجمی رو تو روضه برات میگم
نماز وتر بخوانید و سجده ی آخر
دعا به زینب خونین جگر کنید امشب
دل شب است بیایید دخت زهرا را
زایستادگی خود خبر کنید امشب
بیایید دونه دونه حرفاتون رو خواهرم بشنوه،بعضی نقل ها خود بی بی شروع کرد سر کشی کردن،اول خیمه اصحاب،حرف هارو داره میشنوه،دونه دونه حرف هارو شنید،حرفهای زهیر،بُریر،مسلم بن عوسجه،حرف های حبیب رو،بعد اومد خیمه ی بنی هاشم،دید همه دور عباس حلقه زدند،علی اکبر یه چیزی میگه،قاسم یه چیزی میگه،یه خورده دلش آروم شد،اما من میخوام یه جمله بگم،اگه همه هم یه چیزی بگن،بازم دل زینب ِ،امشب هی بزن تو سینه ات بگو امان از دل زینب،وای از دل زینب،امشب شب زینب ِ،امشب شب جدایی حسین بن علی از خواهر ِ،سه روز میری کربلا،چند روز میری کربلا،حرم اباعبدالله رو زیارت میکنی،میخوای جداشی نمی تونی،ان شاء امشب مادرش براتون برات کربلا امضا کنه،کربلا رفته ها گریه کنند،یکی از سخت ترین لحظات ،لحظاتی است که می خواهید از کربلا خداحافظی کنی،من از شما میپرسم،من و تویی که چند روز با حرم حسین زندگی کردیم کجا، اون خواهری که پنجاه و چند سال با خود حسین زندگی کرد،فردا بعد از کشته شدن اباالفضل ،بعد از شهادت اباالفضل ، تا عباس بود ابی عبدالله داغ دیده بود،بالاتر از داغ علی اکبر،بالاتر از ارباً اربا،اما صورت ابی عبدالله نوشته اند هی برافروخته تر میشد،هی سرختر میشد،اما داغ عباس رو که دید رنگ از چهره پرید،دیگه فهمید لحظه های آخره،فهمید همه ی وجودش رفته،دیگه بعد از عباس وداع ها شروع شد،وداع با زن و بچه،یه مرتبه اومد جلو خیمه،صدا زد یا سکینه،یا رباب،یازینب،یا ام الکلثوم، علیکنّ منی السلام صدای ضجه ی اهل حرم بلند شد،حضرت آرومشون کرد،ابی عبدالله فرمود: مَهلاً فَإنَّ البُکاءَ أمامَکُم آروم بگیرید،شما گریه ها در پیش دارید،الان زوده گریه کنید،من که هستم،این بچه ها،خصوصیت بچه است،حس کنجکاوی دارند،بعد از عمو فقط به بابا نگاه میکردند و عمه،مرکز و کانون نگاه همه همین دو نفر بودند،هی ابی عبدالله می آمد،می رفت،دوباره می آمد،الله اکبر،می گفتتند عمه جان نکنه این بار آخره،بذار ما بابارو سیر ببینیم،بی بی زینب می فرمود نه،نگران نباشید،هنوز اون لحظه ی آخر، نرسیده،من می دونم لحظه ی آخر چه زمانی است،بین من و حسین یه رمزی است،اون لحظه رو من میدونم،آخه مادرم گفته
گفتم که فراق را نبینم دیدم
آمد به سرم از آنچه میترسیدم
اون لحظه رسید،فرمود:خواهرم برو اون امانتی مادرم رو بیار،زینبم پیراهنی که مادرم داده بیار،آورد تقدیم داداش کرد،نوشتن ابی عبدالله با نیزه ای پاره پاره اش کرد،داداش چیکار میکنی،این یادگار مادرمه،یه حرفی زده آقا من نمی دونم با دل خواهر چه کرد،صدا زد خواهرم من این مردم رو میشناسم،اینها به پیراهن من هم رحم نمی کنن،می خوام جلب توجه نکنه،نمی خوام عریان بشم،وای وای،کاشکی حسین انگشترم در آورده بود،ای وای،ای وای،حسین ........
توفقط دست به زانومزن وگریه مکن
گیرم ای شاه کسی نیست...خودم نوکرتو
لحظه ای فکرکنی پیرشدم،مدیونی
درسرم هست همان شوق علی اکبرتو
من خودم یک تنه ازکرببلا می برمت
چه کسی گفته که پاشیده زهم لشگرتو
خودم یه لشکر دارم نگاه کن،رقیه ات رو ببین،بچه هات رو ببین،خودم یه تنه می برمت کوفه،می برمت شام،حسین جان
توبرایم نگرانی چه می آیدسرمن
من برایت نگرانم چه می آیدسرتو
همه رابدرقه کردی وبه میدان بردی
میروی،هیچکسی نیست به دوروبرتو
بده پیراهن خودراکه خودم پاره کنم
نمی ارزدسراین کهنه شده...پیکرتو...
امام زمان من و ببخش.
وای ازمعجرمن،معجرمن،معجرمن
وای ازپیکرتو،پیکر تو،پیکرتو
سعی ام این است ببینم بدنت را،اما
چه کنم!شمرنشسته جلوی خواهرتو
شمر کجا نشسته،دارم درست میبینم،اینجارو پیغمبر بوسیده،حسین....
ابی عبدالله دو بار برا آب آوردن به میدان رفته،یه بارش با عباس رفت،یه بار خودش رفت،از هفتاد و دو زخم،تا چهار هزار زخم نقل کردند، که به بدن حضرت وارد شد،حداقل هفتاد و دو زخم ِ،هم لهوف، هم أعیان الشیعه نوشتن هفتاد و دو به بالا،علامه ی مجلسی ،معالی السبطین ،بعضی از مقاتل نوشتن هزارتا به بالا تا چهارهزارتا،من از شما سئوال میکنم،یه بدن چقدر جای زخم داره،یه نکته بگم رد شم،فکر نکنی زخم های جدید بوده،بعضی ها زخم رو زخم می زدند،نیزه رو جای نیزه می زدند،ابی عبدالله جنگیده،حضرت روزه بوده،حضرت سه چهار روزه آب نخورده،نمی دونم روضه ی عطش از شب هفتم داره ادامه پیدا میکنه،خدا صبر بده به امام زمان(عج)،امشب بیا یه دست رو دل این جوونها بذار،بعضی ها دارن دق می کنن،هنوز من حرفی نزدم،ای وای،حضرت خسته است،گرسنه است،روی زین اسب به شمشیر تکیه داده،یه خورده استراحت کنه،نانجیب صدا زد نگذارید حسین استراحت کنه،شروع کردن تیرباران کردن،پیشونی حسین رو با تیر زدن،خون جاری شد،حضرت کمربند رو باز کرد،پیراهن رو بالازد،حرمله نشست رو کنده ی زانو،یه تیر مسموم زد،میدونی این تیر کدوم تیره،همون تیری است که،خواهرش اومد تو گودال،اول نگاهش افتاد به جای تیر،گفت:داداش کاش این تیر رو به قلب زینب می زدند،رگ حیاتم رو بریدند،حسین....هرکاری کرد،چه جوری تیر رو در آورد،فقط همین رو بگم،همچین که تیر رو درآورد،دیگه رمق نشستن رو اسب نداشت،فَرَس تو عرب یعنی اسب،اسب حیوون باهوشیه،تربیت شده است،می فهمه وقتی سوارش زخمی بشه،باید یه جوری با سوارش مدارا کنه،ذوالجناح فهمید چه بلایی سر آقاش اومده،میگن آروم اومد،جلوی گودال ،دستاش رو زمین زد،پاهاش رو باز کرد،خم شد،آروم حسین رو انداخت رو خاک،همچین که حسین افتاد،زن و بچه دویدن،وای حسین......جلوی همه زینب سلام الله علیها،این که میگه:زن مگو مرد آفرین روزگار، همینه،یک زن این همه داغ ببینه،عبارت مقتل رو برات نوشتم،ابی عبدالله رو خاک افتاده،خواهر اومد وسط میدان،رو کرد به عمرسعد، و یحک یا عمر ایقتل ابا عبدالله و انت تنظر الیه؟تو داری نگاه میکنی،حسین من رو خاک افتاده،رو کرد به لشکر کوفه، وَیْلُکُمْ، أما فِیکُمْ مُسْلِمٌ،یه مُسلمون بین شما پیدا نمی شه،این حرف عمرسعد رو تکون داد،بعضی مقاتل میگن،این جمله زینب،عمرسعدرو تکون داد،میگن گریه اش گرفت،اومد عقب،تا اومد عقب،اون حروم زاده اومد جلو،شمر اومد،گفت:دیگه کار تو نیست،از اینجا به بعد حسین کار منه،برو کنار،شمر اومد،وای وای،ابی عبدالله تا دید شمر داره میآد،بی رمق، یه نگاه به خیمه ها کرد،به زینب: اِرجعى اِلى الفسطاط،ابی عبدالله فهمید دیگه آخرهای کاره،گفت:زینبم برگرد،دیگه نبینی این صحنه رو،تو باید زنده باشی،زینب برگشت،شمر اومد تو گودال،دلش رو داری یا نه،اول روضه گفتم با پنج تا سلاح ارباب ما رو کشتن،یکی تیره،یکی شمشیره،یکی نیزه است،یکیش سنگه،آخری مال الانه،می دونی آخری چیه؟آخری زخم زبونه،آخری توهینه،وای،غیرتی ها بمیرن،شمر اومد دید حسین لبهاش خشکه،گفت:پاشو پسر ابوتراب،شنیدم بابات ساقی کوثر بوده،از جانبازها بپرسید تشنگی با آدم چیکار میکنه،بچه جبهه ای ها باید بگن،اونها برا ما تعریف کردن،عطش چه بلایی سر آدم میآره،شیخ جعفر شوشتری،تو خصائص آورده،میگه عطش چند عضو حسین رو از کار انداخت،اولیش لبهای حضرت بود،دومیش زبان حضرت بود،سومیش زانوهای حضرت بود،چهارمیش چشم های حضرت بود،پنجمی جگر حضرت بود،شمر اومدتو گودال دید حسین،داره زبون دور دهان میچرخونه،شروع کرد طعنه زدن،بگو بابات بیاد سیرابت کنه،نشست رو سینه،فقط یه جمله،حسین تشنه بود،شمر بهش گفت:مگه نگفتی پسر ساقی کوثری،الان بابات باید بیاد بهت آب بده،چیکار کرد،وقتی از گودال اومد بیرون،میگن هلال بن نافع ظرف آب داشت می برد،گفت:کجا می بری آب رو،گفت:مگه نشنیدی،حسین تشنه است،گفت:نمی خوای بیای،خودم سیرابش کردم،خودم آبش دادم،ای حسین........
منبع: کتاب گودال سرخ