آقا جان سلام،
یک سالِ دیگر گذشت ...
می گویند ساعت هشت سال تحویل می شود،
اما من می گویم نمی شود ...
مگر برایِ زمان، بدونِ صاحبش تحویلی هست؟!
ما یک سالِ دیگر را بدون حضورت به پایان می بریم.
اما به گمانم این ساعت بی حکمت نیست،
شاید امسال به دعایِ جدِ بزرگوارتان سر به راه شویم،
سر به راهِ شما ...
شاید سالِ بعد با صاحبش تحویل شود.
ان شاالله...
شاید خدایت نیامدنت را فرصتی دیگر برای ما قرار داده
تا وقتی که شما می آیی پاک پاک باشیم.
یا بقیه الله..!
شما که خود فرموده ای که به احوال شیعیانت آگاهی، پس خوب می دانی که میان ما و اذان ظهر و آسمان ، چه رابطه ای است
یا بقیه الله!
شما که خود خوب می دانی بر ما چه دارد می گذرد!
پس جان مادرت فاطمه هق هق غروب جمعه ما را در دفتر عشقبازی های عشاقت ثبت کن..
یا بقیه الله..! .یا بقیه الله..!
جمعه ها از پس هم می گذرند و چشمها همچنان در انتظارند
در انتظار نوری که بیاید و همه ما را از این چشم انتظاری برهاند
دیگر عادت شده است جمعه ها را بشماریم و در انتظار بمانیم
در انتظار مردی که بیایید و همه را برهاند
برهاند از این همه تنهایی
از تنهایی همه انسانهایی که همه چیز دارند و هیچ چیز ندارند همه چیز در
کنارشان هست و باز هم تنهایند ......
چه زیبا می شد جمعه ای با ظهور منجی در شب مبعث رسول اکرم و باز هم
نشد...
و همچنان تنهایی و تنهایی و تنهایی
و چشمهایی در انتظار جمعه دیگر........
آب و آیینه بیارید ، شده آیینه بندون
بسکه یارم قشنگه ، شده آیینه حیرون
سبو به دوشم (گل زهرا)
مهدی جان !
اگر ما را به خیمه گاهت راهی نیست ، حرفی نیست ... ، تنها پیراهنت را که
با عطر وجودت در آمیخته است . بر صورتمان افکنند ، باشد تا بیناییمان را
به دست آوریم ، و به مسرت درآییم ، و در امن و امانت پناه گیریم.