عمری سید سرور خواندی؛ چه شد اینبار برادر خواندی؟؟؟
اشتباه
نکن
وداع امام حسین با عباس هر دو کنار هم بودن میرفتن
میدان حضرت زینب پشت سرهردومیگفت ای ساربان
فقط یه دفعه دید از هم جدا شدن
یکی رفت به
میمنه
یکی رفت به میسره
فقط یه نفر زود تر به آب رسید
عباس دستش به آب رسید مشک و پر کرد علامت داد
فریاد زد
امام حسین فهمید عباس دستش به آب رسیده
آروم گرفت , قدرت گرفت
امام حسین همچین که دست راستش قطع شد
گفت من پسرعلیم , یه اسمیو بعدش آورد یادش رفت که
دستش بریده به خودش گفت ای دست بریده
من پسر
دست شکستم اما دیگه هر چی امام حسین نام
مبارک
پدرشونام مبارک حضرت خدیجه ونام مبارک حضرت
زهرا (ع) را آورد
دید دیگه از علقمه صدایی نمیاد
چی شده
آی مردم مشکو به دندان گرفته داره اشک میرزه
میگه خدا: خاک بر سرم شد
آقام داره صدام میزنه نمیتونم جوابشو بدم
همچین که تیر به مشک خورد, تیر به چشم خورد
,
عمود به سرش زدند
گفت بزار مولامو دلخوش کنم
آرزو داره اینجوری صداش بزنم
حسینم آرزو به دل نمونه
برای اولین بار به حسین گفت داداش
حالا دیگه برادرتو دریاب
امام حسین گفت:
عمری سیدو سرور خواندی
چه شد این بار برادر خواندی
عباس جواب داد
آقا
آقا
مادرت فاطمه آمد به سرم یاریم کردو صدا زد پسرم
پسرم پسرم پسرم
نگید داغ برادر کمر برادر خم میکنه
امام حسین قبل از عباس اینقدر داغ برادر دیده
:گفت
همه خیمه هام که میخواد بسوزه یه طرف
همه بچه هام که زیر دستو پا میره یه طرف
همه گوشو گوشواره ها که غارت میشه یه طرف
غارت زده به اون موقع حسین نمیگن
غارت زده الان میگن که من داغ تورو دیدم حسن جان
حرف زیاد امام حسین سه تا دیگه داداش
داشته شهید شدن چیزی نگفتش
اما بدن عباس که نگاه کرد
گفت مگه ما چند دقیقه از هم جدا شدیم
چرا اینجوری شدی
حسین کوه صبر داغ عباس این کوه و شکست
یه دفعه تا نگاه کرد گفت آخ کمرم
چه به روزت آوردن داداش
زود اومد بالا سرش این خون هارو از چشم عباس
پاک کرد یه دونه چشمش که باز شد تارمیدید
ضربه سنگین بوده .
عباس گفت : آقاجان خودتی
ببخش منو خیلی میخواستم پاشم
اما دست نداشتم بهش تکیه بدم
خجالت زدت شدم آقا
به جان زینب منو عفو کن
آقاجان من نوکرتم من اگه کوچیکترین باریم
میدیدم
شما دارید میاید میومدم جلو من دستتونو میگرفتم
من طاقت ندارما
من طاقت ندارم ببینم رو دوش توام
ببینم منو بلند کردی از روی زمین
قسمت میدم به حق مادرت بزار من همین جا بمیرم
اگه سکینه منو اینجور ببینه سکته میکنه
اگه رقیه منو اینجور ببینه غرورش میشکنه
اگه زینب منو اینجور ببینه
دیگه این بار غمو نمی تونه ببره
منو بزارو برو
نمیدونم عباس جون داشت یا نه
امام حسین میخواست بره یه زره که دور میشه میبینه
لشگر داره نزدیک عباس میشه دوباره برمیگرده
اینقدر سرشو رو دامنش نگه داشت یه دفعه دید
یه نفس رفت
دیگه هر چی شونشو تکون داد دید حرف نمیزنه.
امام فریاد زد آی داداشم.
و حضرت ابالفضل العباس رفت
و امام تنها ماند